هاشيح صفر يك روظح
به هر تقدير بعداز ظهر دنباله سفر يكروزه با اكيپ فرماندار و مسئولين با هديه به استقبال خانواده شهيد رفتند جالب بود وقت برگشتن همه كوچه رو اشغال كرده بوديم و به طرف اتوبوس مي رفتيم .من اون آخرا متوجه يه چيز جالب شدم سه تا و نصفي بچه سوار يه موتور شده بودند و چون ماشين نيروي انتظامي همراه ما بود و اين بيچاره ها گواهينامه نداشتن و نمي دونستند كه نيروي انتظامي با راهنمايي رانندگي فرق دارد خيلي ترسيده بودند كه نكنه موتورشون سراز پاركينگ دربياره و التماس يه پسر كوچولويي مي كردند كه با دوچرخه بود بره ببينه ماشين هست يا رفته كه ياد اين مثل افتادم كه هر كس به فكر خويش ، كوسه به فكر ريش ، بماند بحمدا... فرماندار دستورات لازم را در ارتباط با حل مشكلات روستا صادر كرد و سريع به طرف روستاي سليم آباد به راه افتاديم اونجا قرار شد جهت جدول كشي قسمتي از جوي آب اقدام بشه از سليم آباد به طرف هاشم آباد حركت كرديم اونجا مسئله فشار آب مطرح شد كه مسئول محترم جواب دادند پير بيشين كجا مشكل آب نداره و بعد توضيح داد كه در فصل گرما تعداد پمپهاي آب را در هاشم آباد دو برابر مي كنند اما باز مقداري مشكل فشار آب وجود داره كه از آن گريزي نيست و همه به ايشان دست مريزاد گفتند و از زحمات ايشان تقدير كردند و اما در خصوص تجهيز زمين واليبال ساحلي به مقاديري ماسه جهت زمين خوردن بي خطر صحبت شد . كه يكي از مسئولين قول داد چند تا ماشين ماسه واسه زمين تهيه كند بعد آقاي فرماندار و جمعي از مسئولين به سراغ خانواده شهدا رفتند و بقيه با اتوبوس به روستاي چاكري رفتيم و كنار مدرسه فلسطين منتظر ايشان شديم من هم از فرصت استفاده كردم و به ياد كودكيها با قلوه سنگهايي كه اونجا بود برج ساختم كه يه سنگ ناغافل از غيب اومد و سرنوشتشونو مثل دو قلو رقم زد با اومدن بقيه كاروان همه سوار اتوبوس شديم و جهت بازديد از راه زمينهاي كشاورزي كه واقعا" به علت خرابي مشكلساز بود به راه افتاديم تو راه يه آقايي با كلاه دوردار گفت يه كاري واسه اين راه بكنيد آقاي فرماندار در جواب ايشان كه لهجه يزدي داشتند گفت چشم ناز كلات شم ما تموم سعي و تلاشمون رو مي كنيم آقاي كلاهي زير لب گفت مشكل كه زياده حالا ما مشتي هستيم خودمون نمي خوايم رو كنيم سعي مي كنيم يه جورايي خودمون حلش كنيم .بعد پيشنهاد شد چهل درصد از هزينه تعمير راه رو كشاورزا تامين كنند نمايندشون گفت نمي شه يعني ندارند آقا سي درصد ، آقا بيست درصد ، آقا ده درصد ، آقا يك درصد و جواب اين بود راه ندارد قرآني در بساط نداريم البته با توجه به خشكساليها حق با ايشان بود به هر حال قرار شد جهت بهتر شدن وضع تا حد امكان خاكريزي شده و توسط گريدر زمين تيغ زني شود به كوشك رفتيم كوشك و كمبود آب يك قنات نيمه خشكيده كه فكر كنم تا يه مدت ديگه هر نيم ساعت فقط يه چيكه آب بزرور ازش بيرون بياد اما چاره چي بود؟ قرار شد كارشناسي جهت حفر چاه كمكي انجام بگيره و درصورت امكان اقدام بشه ، همه دور جوي كوچك كه آب كمي خودشو به سختي از توش مي لغزوند جمع شده بوديم كه اون وسطا يه پيرمردي مي گفت قديما كه آب كوشك فراوون بود اونقدر باغستان و كشاورزي اطراف بوده كه بلانسبت شما ، بلانسبت شما يه الاغ از اهالي گم شده بوده كه هفت روز بعد تو يكي از باغها پيدا شده اما الان 000 وقتي به طرف اتوبوس بر مي گشتم آقاي فرماندار كه با همه اهالي خيلي خود موني خوش وش مي كرد با ديدن يه هزار توماني كف دست يه پسر بچه باهاش دست داد و بهش گفت چي مي خواي بخري شايد فكر مي كرد مي خواد لواشك بخرد اما پسر كوچولو گفت مي خوام تخم مرغ بخرم كه فرماندار بهش گفت چرا تو همچين روستايي بايد تخم مرغ بخري ؟ وقتي مي توني مرغ داشته باشي و برات تخم بذاره و گفت كه ما تو خونه پنج تا مرغ داريم و به امر تلاش و توليد تاكيد كردودرضمن سيد ظرف فروش كه تو محله ما به سيد تالي معروف (تالي به معني ظرف رويي) اونجا بود و در اظهار مشكلات مردم كمك    مي كردوديگهايي آورده بودبه اين هوا ، به هر حال گذشتيم و به فتح آباد رفتيم اول به گلزار شهدا رفته و فاتحه خوانديم همه اكيپ كت و شلوار و گرم بودند و باد سردي كه مي اومد تنها زورش به من رسيد از گلزار به خوابگاه پسران رفتيم و از وضع بسيار مطلوب ايشان بازديد شد سپس به طرف خانواده شهيد به راه افتاديم و با استقبال ايشان روبرو شديم و پس از صرف چاي و ذكر خير شهيد هديه اي به آنها داده شد و به خانواده يكي ديگر از شهدا سرزديم كه قبل از ورود به خانه غروب توجه اقاي فرماندار و جلب كرد ايشان دوربين را گرفتن و چند تا عكس از غروب گرفتندذوق هنري چه كارش مي شه كرد ؟ كه اين از محاسن آقاي فرماندار هست كه علاوه بر كارسياست و سكان داري دستي به هنر هم دارند چراكه ايشون كارشناسي ارشد تئاتر داشته ودرضمن شاعر ، خطاط ، بازيگر ، كارگردان و ورزشكار هم هستند و به عبارتي دستي بر آتش دارند به هر حال داخل شديم مشتاقانه از ما پذيرايي شد پدر شهيد آدم خيلي گرم و با حرارتي بود آقاي فرماندار از ايشون پرسيد چه خبر ؟ ايشون هم جواب داد بحمدا... حالم خوشه روز كك مي گزتم شب پشه و بعد به اصرار يكي از همراهان يه شعر خوند كه جاي گوش همتون خالي ، بعدش چاي و شيريني خورديم خداحافظي كرديم و سريع به مسجد رفتيم و پس از اقامه نماز بحث و تبادل نظر صورت گرفت كه قرار بر اقدام شد . يكي از مواردي كه مطرح شد عدم تشخيص مراتع هرات و شهربابك بود كه به درازا كشيد كه حاضر بودم فاصله هرات تاشهربابك رو وجب كنم اما بحث زودتر تموم بشه كه با صحبت خوشايند مسئول محترم مربوطه به پايان رسيد در ضمن امام جماعت فتح آباد همشهري و از قضا هم فاميل آقاي فرماندار بود كه آقاي فرماندار اعلام كردند ما همشهري شما و هراتي و خدمتگزاريم. با صلوات جلسه تمام شد به ساعت نگاه كردم ساعت 10 شب بود سريع سوار اتوبوس شديم و رفتيم خونه سفر خوبي بود پر از تفريح و تجربه و خاطره و خر و پف....